بوفالو در ابتدا با یک روایت کاملاْ کلاسیک آغاز می شود و به دلیل فضای خاصی که در «پرده اول» فیلم وجود دارد می تواند امید تماشای فیلمی خوب را به مخاطبان خود بدهد اما پس از وقوع حادثه برای یکی از شخصیت ها که منجر به غرق شدن وی در مرداب می شود فیلم ناگهان از هم گسسته شده و به سمت یک نوع جنون و سرگشتگی پیش می رود و فیلمساز به طرزی عجیب درگیر روشنفکربازی فیلم های غربی شده و بدون توجه به فرهنگ های ملی و بومی خود و مخاطبانی که می خواهند اثرش را به نظاره بنشینند وامداری به سینمای مدرنیزه غربی را به حد اعلای خود رسانده و یک نوع سبک جدید را در فیلم عرضه می کند.
شخصیت های فیلم که در ابتدا بسیار کنشمند و هدف دار هستند از آغاز پرده دوم فیلم در یک حالت خلسه فرو رفته و تنها به صورت منفعلانه در فیلم حضور دارند. ضرباهنگ فیلم نیز به ناگهان دچار کندی مفرطی می شود که این امر منجر به کسالت شدید مخاطب شده و تحمل تماشای ادامه فیلم را برای او دشوار می سازد. به نوعی می توان بر این امر صحه گذاشت که «بوفالو» یک فیلم ضد مخاطب است و مخاطبان هدف فیلمساز مردم عادی نبوده اند.
«بوفالو» داستان شکوفه و پیمان (هومن سیدی و نگار جواهریان)، زوج جوانی است که مرتکب دزدی شده اند و به بندر انزلی میروند تا شخصی را ملاقات کرده و اموال مسروقه را به فروش برسانند اما در این میان بر اثر یک اتفاق پیمان جان خود را از دست می دهد و شکوفه مستاصل و درمانده سراغ مردی می رود که جرات غواصی در مرداب را داشته باشد تا جنازه پیمان را که جواهرات مسروقه را با خود به همراه دارد پیدا کند. غافل از اینکه آن مرد با دیدن جواهرات احساس طمع کرده و با تصاحب آن ها برای همیشه ناپدید می شود.
فیلمساز گویی در فیلم می خواهد با دادن پیامی در زیر لایه های پنهان فیلمنامه حرص و طمع را مورد نقد خود قرار بدهد. اما به دلیل نگاه به شدت شخصی خود نمی تواند در این زمینه موفق عمل کند و این پیام در همان زیرلایه های فیلمنامه پنهان مانده و مدفون می شود. «بوفالو» را در بهترین حالت ممکن می توان یک ملودرام اجتماعی دانست که سعی دارد داستان اجتماعی خود را با اشاراتی به سینمای عاشقانه بیان کند.
از سوی دیگر فیلمساز به دلیلی کاملاْ نامعلوم همه آدم های جامعه پیرامونش را سیاه تصور کرده است. این سیاهی و بدی که همه آدم های فیلم را شبیه به «مرداب» و یا «بوفالو» (حیوانی که تنها به خود اهمیت می دهد و هیچ چیز برایش مهم نیست) کرده به شدت زنگ خطری برای سینمای ایران محسوب می شود اگر به همه آدم های جامعه تعمیم داده شود.
روابط انسانی در فیلم کاوه سجادی حسینی هیچ جایگاهی ندارد و از سوی دیگر فیلمساز به سوی سینمای ابزورد پیش رفته است که برای مخاطب ایرانی نمی تواند جذاب و قابل قبول باشد. «بوفالو» فیلمی است که علیرغم بهره جویی از بازیگران بنامی همچون: پرویز پرستویی، سهیلا گلستانی، هومن سیدی و... در گیشه سینماهای ایران محتوم به شکست خواهد شد چرا که سازندگان و دست اندرکاران تولید این فیلم حتی در کمترین شکل ممکن از سطح سلیقه مخاطبان ایرانی چیزی را نمی دانند.
از سوی دیگر فضاسازی و روابط میان شخصیت های فیلم آنچنان که باید خوب از آب درنیامده است و روابط میان افراد به خوبی در این فیلم مشخص نمی شود. «بوفالو» پر از شخصیت های اضافی است که بودن یا نبودن شان تاثیری بر روند فیلمنامه ندارد که از جمله آن ها می توان به شخصیت تارا اشاره کرد! همچنین وجود خرده پیرنگ های متعدد در این اثر سینمایی تنها باعث کشدار شدن هرچه بیشتر مدت زمان فیلم شده و مخاطب را بیش از گذشته آزرده خاطر می سازد.
معلوم نیست چرا در جشنواره سی و سوم اغلب فیلمسازان سراغ ساخت فیلم در فضای شمال کشور رفته اند بدون آنکه اشراف کاملی بر روی فرهنگ مردم بومی آن منطقه داشته باشند و مهمتر آنکه از بازیگرانی استفاده نمایند که به خوبی بتوانند از پس ادای دیالوگ هایشان با لهجه های گیلکی و مازنی بر بیایند.
ارسال نظر